فرصت نشد ببوسم دستان خسته اش را
از بس به فکر درس و مشق و کتاب بودم
ديشب صداي پايش در خانه باز پيچيد
مادر دوباره آمد وقتي که خواب بودم...
درود
احسنت
شعر زيبا و دلنشيني بود
تبريک ميگم
باسلام از شما دوست عزيز دوت مي کنم به وبلاگ من نيم نگاهي انداخته ونظر خود را براي من ارسال کنيد باتشکر
شعر پر زمرت اشک از چشمانم جاري ساخت
وقتي که خواب بودم... چقدر دلنشين و زيبا بود.