سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزل باران
 
لینک دوستان

مادر

 

به مادرم: ( با شرمساری از حقارت آنچه تقدیم می کنم)

 

مادر دوباره آمد وقتی که خواب بودم

از شوق دیدن او در پیچ و تاب بودم

 

مادر توئی؟ نمُردی؟هر دفعه این سؤال و...

با دیدنش دوباره فکر جواب بودم

 

لبخند می زد و گفت: هرگز نمرده ام من

از دست درس و مشقت در اضطراب بودم!

 

گفتم دعای مادر حلّال مشکلات است

هر امتحان که دادم من فوتِ آب بودم

*   *   *

فرصت نشد ببوسم دستان خسته اش را

از بس به فکر درس و مشق و کتاب بودم

 

دیشب صدای پایش در خانه باز پیچید

مادر دوباره آمد وقتی که خواب بودم...


[ یادداشت ثابت - جمعه 91/10/16 ] [ 10:48 صبح ] [ احمد حاجبی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 136113