غزل باران | ||
تلخ است خبر اما، پیغمبر دزدان رفت پیغمبر ما بود او،هرچند که حیران رفت
بس قصه ی نوشین گفت آن پیر کله گوشه این بار به دیدار نوشین روانان رفت
دریای فضیلت بود فرزانه ی پاریزی پاریس اگر هم رفت با غصه ی کرمان رفت
در دوره ی تلخی که اخلاق شده نایاب تمثال یک انسان بود،مانند یک انسان رفت
"او شاعر تاریخ است"این حرف شفیعی بود تاریخ که شاعر شد، آن پیر سخندان رفت
در کوچه ی هفت پیچ ِ آثار ملیحش باز گم می شوم و باید در صورت امکان رفت... 5 فروردین 93 [ چهارشنبه 93/1/6 ] [ 3:14 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |