سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزل باران
 
لینک دوستان

تلخ است خبر اما، پیغمبر دزدان رفت

پیغمبر ما بود او،هرچند که حیران رفت

 

بس قصه ی نوشین گفت آن پیر کله گوشه

این بار به دیدار نوشین روانان رفت

 

دریای فضیلت بود فرزانه ی پاریزی

پاریس اگر هم رفت با غصه ی کرمان رفت

 

در دوره ی تلخی که اخلاق شده نایاب

تمثال یک انسان بود،مانند یک انسان رفت

 

"او شاعر تاریخ است"این حرف شفیعی بود

تاریخ که شاعر شد، آن پیر سخندان رفت

 

در کوچه ی هفت پیچ ِ آثار ملیحش باز

گم می شوم و باید در صورت امکان رفت...

5 فروردین 93


[ چهارشنبه 93/1/6 ] [ 3:14 عصر ] [ احمد حاجبی ] [ نظرات () ]

نشد که من و تو هرگز کنار هم باشیم

مثال عینی یک زوج محترم باشیم

 

و سهم من و تو از روزگار گم شد تا

به چشم مؤمن و ابلیس متهم باشیم

 

تو مثل مریم و من یوسفی که می ترسید

بدون واهمه یک روز هم قدم باشیم

 

دلم گرفته از این حکمتی که می گوید

همیشه من و تو باید اسیر غم باشیم

 

خدا کند که بیایی،خدا کند این بار

شبیه خواب قشنگی که دیده ام باشیم

 

احمد حاجبی/11اسفند92

 

 


[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 6:14 عصر ] [ احمد حاجبی ] [ نظرات () ]

حتی کمک گرفت از آن لحن خنده اش

با  آن  نگاه سرد و  زبانِ  گزنده اش

 

هرگز نداشت نیزه و شمشیر، یا کمان

خنجر  کشید  با  کلمات بُرنده اش

 

زخم زبان می زد و  مردم  نظاره گر

مانند شاه  ، موقع ِ تنبیه بنده اش

 

من محو واژه های زبانه کشنده اش

تسلیم شعله های حروف کشنده اش

 

وقتی رسید لحظه ی پایان این دوئل

وقتی شکست خوردم و او شد برنده اش

 

 پنهان نماند اشک من از  چشمهای  او 

ترسیده بود جان بسپارد پرنده اش

 

مرهم گذاشت برسر هر زخمه ای که زد

با آن نگاه نافذ و خیره کننده اش

 

دستی کشید روی سرم در حضور جمع

حتی کمک گرفت از آن لحن خنده اش

 

 

 

 


[ جمعه 92/5/25 ] [ 3:54 عصر ] [ احمد حاجبی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 133608