غزل باران | ||
حتی کمک گرفت از آن لحن خنده اش با آن نگاه سرد و زبانِ گزنده اش
هرگز نداشت نیزه و شمشیر، یا کمان خنجر کشید با کلمات بُرنده اش
زخم زبان می زد و مردم نظاره گر مانند شاه ، موقع ِ تنبیه بنده اش
من محو واژه های زبانه کشنده اش تسلیم شعله های حروف کشنده اش
وقتی رسید لحظه ی پایان این دوئل وقتی شکست خوردم و او شد برنده اش
پنهان نماند اشک من از چشمهای او ترسیده بود جان بسپارد پرنده اش
مرهم گذاشت برسر هر زخمه ای که زد با آن نگاه نافذ و خیره کننده اش
دستی کشید روی سرم در حضور جمع حتی کمک گرفت از آن لحن خنده اش
[ جمعه 92/5/25 ] [ 3:54 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |